ای خدا...

سلام...

 

خوبین؟ خوشین؟؟؟

شدیدا خسته هستم با اعصاب متلاشی و داغون و یه عالمه درد جسمی که داره خفم میکنه...

شدم کلکسیون انواع بیماری...

اخه خدا خسته شدم دیگه...

چقده خودمو گول بزنم که اره...مثلا من مردم و قوی..نباید گله کنم...اهههه...اخه تا کی...دیگه طاقت ندارم خدا جون...میفهمی؟؟؟

حالا تو این هاگیر واگیر این دوتا امتحان ریاضی شنبه هم شده قوض بالا قوض...

این دندون بیصاحاب بشه حالا دیگه من راحت بشمم خر شده به طرز فجیح...هرچی باهاش صحبت میکنم که اخه الاغ یه دو روز صبر کن...مگه زبون میفهمه...به خدا من خودم میدوم که تحمل دردم خیلی بالاست..یعنی اصن دوست ندارم اه و ناله کنم...نمیخوام تعریف کنم از خودما...ولی خدایی به قدری درد میگیره که میزنه به چشمامو نصف سرمو کلا دیگه نه هیچی میفهمم نه جایی رو میتونم ببینم...تو این دو روزه یه بسته ۱۰ تایی ایبوپروفن ۴۰۰ خوردم...تا دوتا دوتا باهم نخوری مگه اروم میگیره...این قرصای لعنتی هم که دشمن قسم خورده معده هستن...همش حس میکنم معده ام سوراخ سوراخ شده... ...

خب هرکی تحمل دردش یه حدی داره دیگه...خب خسته شدم چیکار کنم اخه..نه وقت دارم که برم دکتر نه این دردا کوتاه میان...

تازه اینا که تازه واردن...بماند حالا اون دردای قدیمی و همیشگی که هیچ وقت قرار نیست خوب بشن...

خون دماغ که روزی ۱۰ ۱۵دفعه ۷...۸ روز قبل رسیده به روزی ۲...۳ دفعه (این موردو الان بهتر شدم یعنی) ...دستی که دیگه دست بشو نیست واسه من...سینه دردی که یه درد ۴..۵ ساله هستش و قرارم نیست خوب بشه ..کلا من از ۲۴ ساعت فک کنم ۱۰..۱۲ ساعتشو مث ادم نفس میکشم..بقیه اش نصفه نیمه کارست و یا اصن از سینه بالا نمیاد خدا رو شکر...به پیامهای مهران مدیری گوش میده این نفسام و شدیدا صرفه جویی میکنن...که صرفه جویی هنره...

هنوزم هستا...ولی دیگه من خجالت میکشم بگم...

نه بابا چیزیم نیست که...آآه..قوی قوی...تازشم هنوز میخوام برم سربازی...یعنی نمیخوام برما میبرنم احتمالا...تازشم...مامانم میخواد از خونه بیرونم کنه...بلکم...نه از اون بیرون بد بداها...نه از اون بیرون خوبایعنی خودش میگه خوبه...فک میکنه میتونه گولم بزنه...نمیدونه که  این پسرش ماشالا چگده با هوشه که...به این راحتیا دمشو قرار نیست بزاره لای ت ط له...

روز عیدی با داییم دست به یکی کردن فک کردم من قراره بای توپ و تشرا جا خالی کنم...نمیدونن که هنوز هستم حالا حالاها...هیجا نمیرم...

خلاصه که اینجوریاست...برم که دارم زیادی چرت و پرت میگم احساس میکنم...

مریضیام به جهنم...تو رو خدا دعام کنینن این دوتا امتحان شنبه رو خوب بدم که دیگه حوصله اشو ندارم...

خوب و خوش سلامت باشین همگی...قربونتون...فعلا...

نظرات 29 + ارسال نظر
پ جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ http://paraantez.blogsky.com

یعنی هستی؟ من ایمیل گیلاسی رو میخام لطفا..

علیک سلام...
خودش جوابتونو داد...

گیلاسی جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:12 ق.ظ

اااا ایمیل من رو می خوان ؟ ایمیلم رو توی وبلاگم گذاشته بودم که !!
--------------------
دیگه اینکه دیشب بابت اون کامنت داشتم سکته میکردم... استرس امتحان همینطوریشم بده چه برسه با درد همراه باشه...
دعا میکنم امتحانها رو خوب بدی... تو هم سعی کن کمی بخونی.... بقیه هم اگه حرفی میزنن از سر دوست داشتنه....

اره دیگه ایمیل شما رو میخوان خانوم...اولش که نبود...حتما به نتیجه رسیده بنده خدا...
---------------------
کدوم؟ کامنتی که واست گذاشته بودم؟ واقعا وقتی بهش فکر میکنم نفسم بالا نمیاد..نمیتونم باور کنم..شوک خیلی بدی بود واسم...
اره دیگه...ولی من دیگه عادت کردم با دردام میسازم و سعی میکنم باهاشون دوست باشم...
مرسی از دعا...خوندم لعنتی رو ولی این ریاضی تو مخم نمیره...امروز دادم...حالا مونده نتیجه اش...
بقیه چه حرفی میزنن ایا؟؟؟ نمیدونم والا...بعضی از این دوست داشتنا منو و زندگیمو نابود کرد...

فاطمه جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام..خوبی ژیگولو خان....من که اصلن خوب نیستم...
زدم پامو به لقاالله فرستادم...(گریه)

راستی فردا امتحان داری..امیدوارم خو بدی....حداقلش بد ندی:دی

حالا می خوای با یه دوست تک پا چی کار کنی(گریه)

ای گیلاسی نامرد(سکوت)

سلام فاطمه جان..میبینی که زیاد نه...اخی...چرا مواظب نبودی اخه خب؟

اره امروز دادم...مشکل که بود..حالا تا ببینیم چی میشه...مرسی...

دوست دوست...پاش فرقی نمیکنه خانوم با معرفت...گریه هم نکن دیگه...خب؟

چرا؟؟؟

زیتون جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام
منم ه وقت امتحان دارم هزارتا مرض میگیرم ...البته همیشه دارمشون اون موقع بیشتر میشه ... فعلا آ]رین باری بود که اومدم پیشت (چشمک) دیگه مارفتیم دعا یادت نره ها ... مرسی بابای .

سلام ایدا خانوم...
اره دقیقا...تازه وقت امتحان یادشون میاد...
ناراحتم واسه اینکه دیگه نمیتونی بیای تا ۶ ماه دیگه..دلم تنگ میشه واست...ایشالا کنکورو خوب پشت سر بذاری و دوباره بیای...هرگز...همیشه دعات میکنم...
خواهش...فعلا...

فاطمه جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ

هیچی دیگه..دیشب جات خالی رفته بودیم..عروس دومادی..موقع عروس کشیدن:دی
اومدم بدو بدو برم تو ماشین.....
اون با یه کفش پاشنه ۱۰ سانتی..اون میون یخا....

دیگه بقیشو خودت حدس بزن....


زن داداش مصنوعی چشم زد(گریه):دی

ایوللللللللل عروسی...من میخوامممم...خب؟

ای دختره دیوونه...اخه با اون وضع تو یخ دیگه دویدنت چی بود اخه...خدا بگم چیکارت نکنه زدی اینجور خودتو داغون کردی...

اره دیگه...اول میرفتی زیر یک کیلو اسف پ ند بعد میرفتی عروسی...حالا چرا مصنوعی؟؟؟

گریه نکن...ایشالا زودی خوب بشی...

همونی که همیشه مرض داره جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ

به قول بابایم هیچ کی سر به هواتر از من نیست(گریه)

ای سر به هوا...مواظب خودت باش...

نیاز جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ http://anthill.blogsky.com

سلام.....امیدوارم بهتر شده باشی...امتحاناتت هم خوب بشه...خونه جدیدمه......دوست داشتی سر بزن

سلام...مرسی...نه نمیشم فقط دیگه نمیگم ایشالا...مرسی نیاز جان...
اومدم سر زدم خانوم...امیدوارم تداوم پیدا کنه...

samira جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ب.ظ http://w

:( nalahataaaaaam
ishala khoob shi .....omidvaram emtehanatam khoob beshe biaii ba shadsi benevisi ;)

سلام سمیرا خانوم گل...نه خب ناراحت نباش دیگه..من خوبم...
ایشالا..مرسی عزیز...

[ بدون نام ] شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:59 ق.ظ

سلام..فکر کنم الان رفتی داری امتحان میدی یا شایدم نه..خوب دعا می کنم روز خوبیرو شروع کنی تا شب هم خوب باشه
..انشالله

باباباییییی

سلام عزیز...
اره دیگه سر جلسه امتحان بودم وقتی تو این کامنتو گذاشتی...مرسی عزیز از دعا...

ایشالا..بد نبود...

راستی تو بهتری؟؟؟

م شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ

بابا تو که این مدلیا نبودی
این مریضیا که گفتی خودش اندازه یه درمانگاه بود ;)
ایشالا امتحاناتو خوب بدی دوست من

سلام مریم خانوم...
بودم ...نبودم...نه دیگه این دفعه هم اشتباه شد...دیگه نیستم...
(خنده)...اره دیگه باید یه درمانگاه اختصاصی بزنم خودم...:دی
مرسی..ممنون...

بنفشه شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام
چطوری ؟!
الان اومدم و خوندم ...
چی شده ؟ حالت بهتره؟!
امتحاناتت چطور بود؟!
یعنی تو وقت نداری یه سر کوچولو بری تا دکتر؟!
مواظب باش مریضی نندازتت که بعد دیگه با این امتحانا خر رو بیارو باقالی رو بار کن.
بازم میام احوالپرسی
خوش باشی...
اگر کاری از من بر میاد بگو

سلام عزیز...
خوبم...بد نیستم..مرسی...
اره بهترم الان...امتحانم سخت که بود...ولی بد نبود...
تو اون هفته قبلی که نه واقعا...این هفته حالا ایشالا برم این دندونمو اول یه کاریش بکنم داره دیوونم میکنه از درد..مخصوصا این وقتا...مث الان...
امتحانا که تموم شد..دوتا بود همین امروز...مرسی..چشممممم...
مرسی ممنون عزیز...
تو هم...
مرسی عزیز...باشه حتما...

[ بدون نام ] شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ

خوشحال باش....همین......اینکه هنوز مث من نیستی.....
....هیچی ولش کن..امروزم که گوشیو جواب ندادی....
...نکنه این مریضیا کار دستت داده.(ها ها)مردیم از بی شکلکی....این جا هووز توسعه نیافته

سلام عزیزم...
میدونم خیلی درد داری و خیلی هم درد میکشی هنوز...ولی خوشحال نیستم...
ایشالا که زودی همه دردا رو بهبودی باشن....خب سر جلسه بودم تو که زنگ زدی نمیتونستم جواب بدم...معذرت...
اره کار اونم چه کاری...ها ها...نه ..اه اه...

[ بدون نام ] شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ب.ظ

زنده ای ژیگولو خان؟


کوشی تو؟

امتحان چطور بود؟شیری یا روباه عمو یادگار

سلام فاطمه جان...
اره عزیز هنوز هستم...


اینه هام که..اینجام...

ای..بد نبود...عمو یادگارم من کلا...:دی

نیما دینگالیگا شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

خدا منو مرگ بده تو خوب شی..چرا آخه؟!تو چرا اینقدر مریضی؟!الهی من نصف بشم تو سالم بشی..خون دماغو که میتونی بری رگشو بسوزونی...سینتو ببر یه آزمایش بده درست حسابی خب!مامان من آزمایشگاه داره پاشو بیان اینجا اصلا!....عرررررررر نمیری یه هو؟!:((

بهههههه...سلام نیما خان...چه عجب این طرفا...خوش اومدی اقا...نمیدونم چرا خب؟؟؟هوم...خدا نکنه حضرت اقا...اینا چه حرفیه...نمیدونم...شاید اخرش باید همین کارو بکنم..بزنم بسوزونم...رفتم یه سه چهار بار فایده ای نداره..نمیفهمن...جدی میگی نیما؟؟؟ پس من اومدمممم...بگیرم:دی...پارتیم میشی دیگه؟؟؟
نه ...خودت میدونی که افت نداره...:دیفعلا هنوز بیخ ریشتییم...

دختر آریایی شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

سلام ژیگولو جان ...
چی شدی ؟
چرا اینقدر مریضی ؟
پسر مگه تو چند سالته ... خجالت بکش ... وقت ندارم چیه ... دکتر از هر کاری واجب تره ... برو دکتر .... خودتو گول نزن بگو وقت ندارم .... به سلامتی خودت نگو وقت ندارم ...
سربازی میری ..... جوش نزن ... به وقتش توام از خونه بیرون میشی چه بخوای چه نخوای ...
دارم یه آهنگ گوش میدم ... همین مال مجید خرات .... این آهنگ خیلی خاطره های بدی رو برام تداعی میکنه ... سریع سر درد شدم ... شاید تا اینجا ۲۰ بار گوشش دادم همین جورم توی سرم داره یه چیزی کوبیده میشه ولی حاضر نیستم قطعش کنم ...

نامه رو تا تهش بخون ...
گریه نکن طاقت بیار ...
اشکاتو پاک کن عزیزم ...
سر روی شونه هام بذار ...
باور نکن یه بی وفام ...
نامه میزارم و میرم ..
نه ...گل من خدا نخواست به تو بگم مسافرم ...
سهم من از تو دوریه ...
تو لحظه های بی کسی ..
قشنگیه قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم ..
من میرم ولی باز تو بدون همیشه یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه ...
گل من خوب میدونی بی تو تک و تنهام عزیزم ...
اگه تو نباشی میمیرم ...

فعلا.....

سلامممممم نگین خانوم..خوبی عزیز؟
نمیدونم...همیشه نصفشو داشتم یه چهار پنج سالیه...نباید اینجا میگفتم...معذرت اگه ناراحتت کردم...من؟ گفتم که بهت..۲۷۳ ماه...:دی...من الان خجالتم..اب شدم ببین...خسته شدم از بس واسه یه مریضی پارسال ۷...۸ بار رفتمو اخرشم هیچی نفهمیدن این دکترا...یه جورایی بی اعتماد شدم بهشون...ولی خب تو این هفته هم امتحان داشتم واسه همین گفتم وقت ندارم...ولی چشمممم میرم حتما...سربازی هم که نمیشه که نرفت که...میبرنت...:دی...از خونه هم که اره بیرون میشن همه...شتره که در خونه همه میخوابه...ولی کاش شتری باشه که ادم دلش میخواد...
مرسی عزیز از توجهت و این که به فکرم بودی...

خیلی ترانه قشنگی دارهاین اهنگه...یه غم بزرگ توشه..خیلی خوشم اومد...ولی تو که اخه دختر خوب خاطره بد واست تداعی میکنه خب گوش نده نگین...
گوش نده دیگه...باشه؟؟؟

بازم مرسی عزیز..خوش باشی...فعلا...

نیاز شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://anthill.blogsky.com

سلام....بهتر شدی...امتحان چطور بود.....کدورتارو ریختم دور تو هم بریز...از اختلاف بدم میاد......ببخش بدیهای منو.....به امید دیدار

سلام نیاز جان...اره بهترم..مرسی عزیز...
امتحانم خوب بود..یعنی بد نبود...
اهان..میدونستم ازم کینه و کدورت به دل داری....ولی نیاز بدون که اشتباه میکردی...به خدا من منظوری نداشتم و تو جدی گرفتیش یهو...من هیچ وقت ازت کدورتی به دل نگرفتم. نیاز جان...فقط ناراحت بودم که اینجور منو ترک کردی و دیگه نیومدی یه بارم پیشم...دلم گرفت ازت یخورده...منم از اختلاف بدم میاد...همه چی دیگه تموم شده...من دوستت داشتمو دارم..هم خودتو هم اخلاقتو هم نوشته هاتو عزیز...من کی باشم بخوام ببخشم...تو هم ببخش...حتما...
به امید دیدار عزیز...

محبوب یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ق.ظ http://dokhtare-nashenas.blogfa.com

تو هنوز با دندونت درگیری؟

ای باباااااا ...

نه حالا من دعات می کنم امتحاناتم خوب بدی ...

تو مسلط باش بر اعصابت ....!

سلامممممم محبوب...!

ای خدا...

مرسییییییی از دعا...واقعا احتیاج دارم...مخصوصا تو که میدونم خیلی با خدا رفیقی...دعام کن حتما میگیره...

من مسلطم الان...:دی

تغییر اسم دادی راستی؟...

پت یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.chocoholic.persianblog.com

سلامممممممم
وا! این همه بیماری؟ نرفتی از خونه بیرون اینا رو نگو (‌ چون اون موقع کسی حاضر نمیشه.... !!!‌) :)) این شکلارو خودت ترجمه کن دیگه!
داشتم می گفتم!
برو به اونجا که می برنت سربازی... یه کم از مشکلاتت بگو... قول می دم رات ندن!!!! اگه رات دادن بگو بیام یه کمم من روش بذارم!
موفق باشی

سلامممممممم...
اره یخورده خب...من تو رو وکشممممممم..واسا ببینم...:دی
اهان بگو...
هههههههه(خنده)...اره راست میگی باید همین کارو بکنم...ولی نه باید برم سربازی..اخه میخوام پایه یکمو بگیرم اگه نرم نمیدن...
اره حتما اگه رفتم بگم صدات میکنم با هم بریم که کمکم کنی تو...
تو هم...

ریحــــانه یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

راستی ... عموم از مکه اومده ها .. اگه خواستی سفارشتو بهش بکنم بیای پیشش ...
هر چند تو خیلی دوری ... شانس هم نداری که .. یه دکتر خوب هم برات گیر میارم خودت نمی تونی بیای !!‌
خون دماغ واسه چی؟ توپ بسکت خورده توش؟

سلام...
چی...ایولللللل عمو...نامرد سوغاتیا رو تنها تنها...اره سفارشاتو بکن من اومدم...من دورم یا تو؟ مگه تهران نیستی تو؟؟؟اره اینو قبول دارم شدید...من اگه شانس داشتم الان حال و روزم این نبود...تو چه میدونی من نمیتونم بیام؟ من میامممم...
خون دماغم همینجوری...یهو عشق میکنه با خودش که بیاد...اره بچه که بودم تو دبستان یه توپ فوتبال اونم تو زمستون یخ بندون اومد تو بینیم...گریهههه...:دی

بنفشه یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام
چطوری ژیگو جونم؟!
بیتر شدی؟!
خدارو شکر که امتحاناتت تمومید .....
حالا دیگه ازادی برو به خودت برس گلم.....

سلام بنفشه خانوم گل...
ای بدک نیستم...
اره خوبم مرسی...
اره همون..خدا کنه پاس بشه که دیگه اصلا حوصله اشو ندارم به خدا...
هنوز که فرصت نکردم برم...بعد از ظهری میخوام برم دندونپظشکی اگه مشکلی پیش نیاد البته...مرسی...

سامیه یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.tintinior.persianblog.com

این چه قیافه هاییه به خودت گرفتی؟؟...بی خیال..بزرگ میشی یادت میره!(چشمک)

تو قیافه منو از کجا میبینی اخه...ااااا حالا مجبور بودی تو انظار عمومی جار بزنی قیافمو..:دی...
من نمیخواااااااااام بزرگ بشم...همینجوری کوچولو دوست دارم..(چشمک)...

عسل تلخ یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ http://malangbanoo.persianblog.com

این آه منه که تو رو گرفته و داری می میری ،از بس که تو زندگی مشترکم با همسر زیبایم موش دووندی.

ای وایییی..پس بگو ..زیر سر توئ همه اینا...
ولی من موشم کجا بود اخه...

عسل تلخ یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ http://malangbanoo.persianblog.com

هیچم ،مگخ طفلک همسر چیکار کرده ؟!! خوب اونها فجیع بودن اونم کنجکاو شده نیگا کرده

مگه هرکی هرجایی فجیع بود باید همسرت کنجکاو بشه نیگا کنه خب...من واسه خودت میگم...وگرنه اقا نیما که نوش جونش...:دی :دی...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ق.ظ

میگم تو بالاخره با اون جیمیل چی کار کردی؟

سلامممم فاطمه خانوم...هیچی هنوز فرصت نکردم بازش کنم و راست و ریسش کنم...

سامیه دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.tintinior.persianblog.com

آره ... واقعا بی او نمیشه.
راستی لینکت کردم؛که مشتریه همیشگی باشی و باشم..

آره دیگه...
مرسی از لینک...منم الان این کارو انجام میدم..من مشتریم..ایشالا که شما هم ترکمون نکنی دوست عزیز...

پردیس دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:50 ق.ظ

اصصصصاااا من هروقت دیدم مردا آه و نااله می کردن!!البته بی انصافی نباشه خودم می د ونم چقدر دندون درد حال بهم زنه..زودی برو دکتتررر..!

اصصصصصصصااااا شما همیشه اشتباه دیدی...
انصافا چشممممممم امروز تا یه ساعت دیگه میرم احتمالا...

سمیرا دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ http://goldgirl.bogsky.com

سلام.
خدا بد نده ........میدونم دندون درد خیلی بده...خوب برو یه فکر اساسی کن (تو خونه ما دندون درد یکی از ارکان خانواده محسوب ویشه )

سلام سمیرا خانوم...
اهان...اره خدایی درد مزخرفیه..اصلا با ادم کنار نمیاد..
(خنده)..ایولللللل چه جالب...

مححمد دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ب.ظ http://mamad_dg66.persianblog.com

من که خدا رو شکر تا الان دندون درد نداشتم ولی شنیدم یکی از خفن ترین درداس !!!!!!!!!

خدا رو شکر که نداشتی...اره درست شنیدی...ایشالا نگیری این دردو...

منگول سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ق.ظ http://mangulateina.persianblog.com

سلام... به حد کافی درد و بلا ریخته بود تو جونت که دلم برات بسوزه و لینکت کنم به خودم.. چیز یعنی به وبلاگم... ایشالله به زودی میری سربازی و اونجا همه درداتو فراموش میکنیD:

اره انگاری دواش همون سربازیه باشه...

دلت سوخت اره؟؟؟

مرسی از لینک...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد