-
۲۱
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 23:38
سلاممممممممم... اهههههههههه...خدایا...این همه نوشتم با این حال خرابم و طی یک اقدام شهادت طلبانه کاری کردم که همش دود شد رفت هوا...گریههههههههههههههههههههههه... خوب خلاصه بگم که من هنوز حالم خوب نشده که هیچ خیلیم این سرماخوردگیه خراب شده لعنتی شدیدتر هم شده...دارم میترکم...درست بدنم درد میکنه...داغون داغونم... اخه خدا...
-
۲۰
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 23:55
سلام به ...... دوستای خوبم... ایشالا که حال و احوالتون خوبه... ایشالا... اول اینکه چهار شنبه صبح زود کل خانواده از مسافرت برگشتن و بسی زحمت فراوان کشیدند و منو از تنهاییام در آوردن... آره دیگه خلاصه چهار شنبه که از صبح تا شب همش مهمون داشتیم...ما هم که ماشالا فامیل کم نداریم...فراوون فراوون هیچ مشکلی از این بابت...
-
۱۹
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 14:10
سلامممممممممم به همه... حال و احوالتون خوبه...روبهراهین...ایشالا که باشین... بی مقدمه... پنج شنبه ای کلاسام تموم شد ... شنبه و یکشنبه هم نصفشو تو بانک بودم نصف دیگشم دنبال کارای دیگه که هیچکدومم به من ربطی نداشت اصلا... میمونه چی ؟ کار اموزی ... کار اموزی هم که جیم شدن ازش مشکل چندانی نداره زیاد... این یکی دو ماهه هم...
-
۱۸
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 23:42
سلام به همه دوستای گلم... خوبین ایشالا... امروز بعد از نزدیک به یک سال برادری کردن واسه یه نفر که خیلی هم واسم محترم و دوست داشتنی بود خیلی دلگیر شدم... آره ... میدیدم حدود دو ماهی میشه دیگه باهام مثل ثابق نیستا ...هی با خودم گفتم این حالا امتحان داره...حالش خوب نیست ...اعصابش خورده چون درساش زیاده ...خلاصه هی واسه...
-
۱۷
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 00:12
سلامممممممممممممممممممممم... من نمیدونم چرا این روزا اینقد بی حوصله ام...شاید به خاطر این هوای گرم این تابستون لعنتی باشه...نمیدونم...فقط اینو میدونم که خیلی کار ریخته سرم...کارای خودم...دانشگاه...کلاسا...کار اموزی...الانم که دیگه نصف بیشتر بدو پسدوهای کارای بابام...اخه بابامم بعد چند سال رفته مسافرت یه چند روزی ......
-
۱۶
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 00:07
سلاممممم... چه حال چه احوال...؟ خوبین...؟ اول بگم که کل خانواده رفتن مسافرت و منو تنها گذاشتن نامردا به قول گیلاسی که منبع بد اموزیه ای تف تو روی این زندگی ... این تنها بودن همه چیزش خوبه ها اخه من تنهاییو خیلی دوست دارم ولی یه عیب بزرگم داره ...اونم اینه که کاشکی ادم که تنها میشد و کسی نبود غذا و این چیزا رو اماده...
-
۱۵
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 23:25
سلامممممممممم... حالم بهتره...شما خوبین؟... احساس میکنم یه عالمه حرف دارم واسه گفتن یه گوش بیکار میخوام که بفهمه چی میگم...نمیدونم شایدم حرفی نباشه ها... ولی نه احساسم به من دروغ ق نمیگه...حرف دارم واسه گفتن... یه جفت گوش شنوا و بیکار میخوام... الان سردم شد...اخه هم کولر روشنه هم پنکه ...نمیخوام هیچ کدومو خاموششون کنم...
-
...
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 23:01
سلام... هیچ وقت شده تو وقتایی که احساس میکنید خیلی خوشحالید یهو دلتون بگیره؟ من زیاد اینجور میشم...وقتیم مثل الان میگیره بد جور دیگه گیر میده... امشب خیلی خرابم...خراب خدایا این دلی رو که از من گرفتیش خیلی وقته و دیگه دلی واسم نمونده نابودش کن... به خود خودت خسته شدم خدا...راحتم کن ای خدا...
-
امام رضا...
شنبه 14 مردادماه سال 1385 13:45
سلامممممممممم... خوبین همگی...ایشالا که باشین... امروز ظهری تازه رسیده بودم خونه داشتم روزنامه میخوندم تلویزیونم جلو روم روشن بود فکر کنم کانال ۳ بود صدای اذان به افق تهران رو داشتم میشنیدم ...اذان که تمام شد (نمیدونم هیچ وقت دیدید که بعد از اذان نماز جماعت یه جایی رو پخش میکنن یا نه )خلاصه یهو نگام افتاد به تلویزیون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 13:58
سلام به همگی... خوبین...خوشین...چه خبرا...خوش میگذره... خوب از کجا شروع کنم... اول اینکه قراره بعد از ۱۰ روز سخت و طاقت فرسا و با تحمل کردن درد بی ماشین بودن قراره بعد از ظهر برم ماشینمو بگیرم... خیلی بد موقعی بی ماشین شدم من ...اخه از شنبه تا چهار شنبه هر روز ساعت ۶ صبح باید دانشگاه باشم ...با خط واحدم اگه میخواستم...
-
۱۱
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 10:48
سلاممممممممممممم من الان حالم یخورده بهتره...یعنی این درجه اش کم و زیاد میشه الان خوبم... ممنون از همه دوستای خوبم که تنهام نذاشتن...مرسی راستش از ۶ تا الان کلاس بودم... الانم مثلا کاراموزی هستم من دارم کارازموده میشم فجیه...وحشتناک... حالا من یه شانسی اوردم تو این کاراموزیم ایشالا شب میام میگم ...اخه الان خیلی عجله...
-
۱۰
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 14:48
سلام ... راستش اصلا نمیخوام بگم خیلی حالم بده یه دو سه روزیه...ولی فکر میکنم بد باشه که مجبور شدم اینجا بنویسم... نمیدونم... فعلا که شبا که بیکار میشم فقط اهنگ (ای دل واسه ما دیگه دل نمیشه)و یه اهنگی که ترانشو این پاییین مینویسم با صدای ستار گوش میدم...هرچیم گوش میدم سیر نمیشم...اینم نمیدونم چرا... اگه یه وقت وقت...
-
۹
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 23:52
سلامممممممممممم به همگی... خوب از کجا شروع کنم...هیچی از دیروز صبح که قرار بود شیطونه را کورش کنم ...بلاخره موفق شدم صبح با یه ربع تاخیر رسیدم سر کلاس...دیدم یه استادی که خشانت همینجور از چهرش میباره نشسته پشت میزش داره یه کاری میکنه منم بدون تولید کردن حتی یه ذره الودگی صوتی همچین مخفیانه رفتم نشستم رو یکی از...
-
۸
جمعه 30 تیرماه سال 1385 23:17
سلامممممممممم... فردا میخوام پرهیزو بشکنم انگشتمو بزنم تو چشم شیطون کورش کنم بعد از یه هفته از شروع کلاسا برم کلاس... مرسی...مرسی...خجالتم ندید ..خواهش میکنم دیگه تا ساعت ۱۰ که دانشگاه هستم ... بعدم باید برم کار اموزی احتمالا تا ساعت ۳ بعد ظهر... بعدم یه سر بیام خونه و بعدم برم دنبال یه ادم گردن کلفت همچین خشن که ساعت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 13:14
سلام... راستش حالم یه جوریه... امروز یه تصادف تقریبا محکم و بد کردم یه دو سه ساعتی تو خیابون الاف بودم ...حالا که اومدم خونه احساس میکنم همه جام درد میکنه ... حالا بذارید بگم چی شد که تصادف شد... اقا ما مثل همیشه داشتیم مث بچه ادم راه خودمونو میرفتیم (من همیشه راه خودمو میرما فقط بعضی وقتا سرعتم یخورده بالاست)از یه...
-
۶
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 23:28
سلامممممممم... راستش من قرار نبود تا یه نفر نیاد اینجا اپ کنم...ولی در اینجا در کمال نمیدونم چی غرور قول دادن به خودمو اونو میزارم زیر پا و به طرز فجیهی لهش میکنم و مینویسم... امروز کاشف به عمل اوردم که بنده حقیر کمترین ناچیز باید از شنبه میرفتم سر کلاسام و به سخنان اساتید گرام گوش فرا میدادم ولی نرفتم ...تازه هنوز که...
-
5
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 01:14
سلام به همه دوستای گلم... اقا اول بگم که بلاخره بعد از سه روز متوالی دوندگی و انواع پاچه خواری های مختلف تونستم تابستونی ۴ واحد درس و ۲ واحد کاراموزی بگیرم ...دیروز که از بس معتل شدم پشت در حسابداری داشتم دیوونه میشدم واقعا حالت تهوع بهم دست داده بود...مثلا دیروز از صبح زود پا شدم رفتم دانشگاه که دیگه خلوت باشه زودی...
-
هیچی...
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 14:39
سلام به همگی...خوبین ...ایشالا که همیشه خوب و خوش و سلامت باشین... چه روزایین این روزا...اصلا ازشون خوشم نمیاد ...هیچ امیدی تو این روزای داغ نمیبینم...همش شکست همش نا امیدی مجبوری؛ واسه من که اینجوریه ...واسه شماها را نمیدونم...چند وقته دارم فکر میکنم چه نسل غمگینی هستیم ما ...نسل نا امید(که البته به نظر من نا امید...
-
باز داره جمعه میشه
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 17:03
خانوما ...اقایون ...سلاااااااام من اول اینجا بگم که من هیچ از این جمعه ها خوشم نمیاد حالاروزش باز بهتر از شب و غروبش هست...بی خیال بگذریم... یه چیزه دیگه هم اینکه این دو سه روزه ای ضد حال خوردم ای خوردم...یعنی همه جوره از درس و دانشگاه و امتحانا بگیر تا جور نشدن کار و خیلی چیزای دیگه...خوب از اینم میگذریم...چون دیگه...
-
زندگی چیه ؟؟؟
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 11:01
سلااااااام به همه...خوبین من که اینجا از گرما دارم خفه میشم ...نمیدونم خدا یادش رفته جهنمش کدوم وری هستش گیر داده به اینجا هی اتیش اینجا را زیاد میکنه هرچیم میشینیم باهاش صحبت میکنیم بلکه یکم دلش به حال ما بسوزه یخورده همچین با ما مهربونتر باشه ... میبینیم نهههههههههه فایده نداره ولی خب چی کار میشه کرد خداس دیگه همین...
-
ژیگولو می اید
شنبه 10 تیرماه سال 1385 12:35
به نام یگانه معمار هستی سلام...چه حال چه احوال...خوبین این اولین پست منه و راستشم نمیدونم اینجا چه جوری قراره پیش بره و چی میخوام بنویسم ولی اینو میدونم که میخوام بنویسم... سعی میکنم اینجا فضای شادی باشه یعنی بیشتر از شادیها بگم ولی خوب ادمیزاده دیگه یه وقتایی هم دلش میگیره میخوام از دلتنگیام و غصه هامم بعضی وقتا حرف...